باعشوه بیامدش به سویم با ناز نشست روبرویم
باخنده و شوخی و اشارت مشغول بشد به گفتگویم
چون دست به دست او بدادم حالم نه چنان شدی که گویم
تاغنچه لب گشود با شعر گویی که رسیده آرزویم
ابروی کمان و چشم شوخش آن بود که من به عمر جویم
مژگان بلند و زلف زردش دل ببرد و نمود سجده گویم
با تیر نگاه دلفریبش ساکن بشد او به عمق کویم
با قامت سرو گونه اش به یک دم از من بگرفت آبرویم
چون رفت برون ز مجلس عشق با خویش ببردهای و هویم
زان دم که برفته از کنارم دایم گل جای او ببویم
هردم بود انتظار،من را در وا شود آید او به سویم
او نرگس و من عاشق رویش دائم ز پی اش به جستجویم