با خلق انسان به عنوان اشرف مخلوقات که دارای قدرت تفکر و انتخاب و برنامه ریزی و هدف مندی و آینده نگری است، بذر پیشرفت و توسعه در دنیا پاشیده شد. از آن زمان تا کنون و نیز در آینده دنیا در حال تغییر بوده و خواهد بود. این قافله اگرچه گاه آهسته و گهی خسته و زمانی شتابان در حرکت بوده ولی مهم تر از همه این است که برآیند این حرکت در طول تاریخ پیوسته و رو به جلو بوده است. این ارابه در طی مسیر خود گاه دچار حادثه شده و از مسیر برون افتاده و گاه با حرکتی ر وان قله ها را درنوردیده است. حتی در دوره های تاریخی و موقعیت های جغرافیایی سرعت و جهت حرکت آن متفاوت بوده است. امپراطوری های بزرگ به وجود آمده، تمدن های عظیم ایجاد شده و سازمان های گوناگون شکل گرفته،شکوفاشده و بعد از طی دوره ای کوتاه یا بلند رو به انقراض نهاده و یا دچار مشکل جدی شده اند. به راستی دلیل این حوادث و رویدادها و گاه تفاوتها چیست؟ علت این فراز و نشیب ها کدام است؟ به کدامین دلیل نسلی از انسان ها پیشرفت کرده و نسل بعدی حتی توانایی نگهداری فتوحات و سرمایه های آنها را نداشته اند؟ تفاوت افراد و سازمان های موفق وناموفق در چیست؟ مدرک، ثروت، نژاد، دوره ، جغرافیا و پیشینه ی تاریخی، روابط اجتماعی و یا تفاوت های فردی کدام یک در شکل گیری این پدیده ها نقش دارند؟ این سوالات و سوالات مشابه در طی اعصار مختلف ذهن اندیشمندان حوزه های مختلف علوم انسانی-اجتماعی- روان شناسی و پزشکی را به خودمشغول کرده است. تجارب اولیه بیانگر این موضوع است که انسان موجودی اجتماعی است که بقاء و استمرار حیات و پیشرفت وی در گرو هماهنگی باحرکت عمومی و خرد جمعی است . هر فرد، سازمان یا جامعه ای که توانسته خود را متناسب با زمان و مکان با این حرکت رو به جلو هماهنگ کند دچار مشکل نشده؛ در غیر این صورت از جاده ی پیشرفت خارج شده است. این تجارب ، مشاهدات و کنجکاوی بشر در طی قرون متوالی باعث ایجاد نظریه های گوناگون در مورد دلایل تفاوت کشورها، اقوام و افراد مختلف در پیشرفت گردید که همه ی آنها بر خودشناسی، محیط شناسی و مدیریت ارتباطات تاکید دارد. به بیان دیگر اندیشمندان معتقد بوده و هستند که اگر فرد، گروه و یا سازمانی بتواند فرصت ها و تهدیدهای خود را شناسایی کرده و توانایی استفاده ی مناسب از فرصت ها و مقابله ی به موقع با تهدیدها را داشته باشد، نه تنها بقاء خود را تضمین می کند که توانایی توسعه و پیشرفت را نیز دارد. اما راستی فرصت چیست؟ تهدید کدام است؟ و انسان ها با کدام توانایی باید قدرت شناخت آنها را پیدا کند؟ این توانایی کدام است؟ چرا بعضی آن را دارند و بعضی ندارند؟بعضی کم دارند و بعضی به مقدار زیادی از آن برخوردارند؟ با حرکت رو به جلو زمان، این مساله بیش تر ذهن بشر را به خود مشغول کرد. با سرعت یافتن توسعه و هموار شدن مسیر پیشرفت بشر در ابعاد مختلف اعتقادی، اجتماعی و افزایش امید به زندگی و مهم تر از همه گسترش علم و فن آوری که منجر به ایجاد فاصله بین جوامع مختلف گردید، متفکران با جدیت بیشتری به دنبال علل ظهور و سقوط امپراطوری های بزرگ، توسعه یا پس رفت جوامع و یا رشد و یا عدم توسعه رفتند. بسیاری علت همه ی این تفاوت ها را در هوش عمومی بشر جست و جو می کردند. ولی مقایسه ی جوامع و افراد گوناگون در مقاطع مختلف تاریخی نقش تا این حد حائز اهمیت هوش عمومی را در عرصه های مختلف زیر سوال برد. هیچ کس مدعی این نبوده و نیست که هوش ، مهم نباشد که جایگاه بسیار رفیعی دارد و اصلا وجه تمایز انسان از سایر مخلوقات می باشد. بلکه اعتقاد بر این است که همه ی این مسایل با اکسیرهوش قابل توضیح نمی باشد. اندازه گیری هوش نیز قادر به اثبات علت تفاوت بین افراد نبود. مثلا معلوم گردید بسیاری از ملل جهان سوم و یا افرادی که از لحاظ معیارهای پیشرفت و توسعه عقب مانده اند، از لحاظ بهره ی هوشی نه تنها چیزی از ملل جهان پیشرفته و یا افراد به ظاهر موفق کم ندارند، که بعضا از این بابت برتر هم هستند. پس علت چیست؟ چرا یکی عقب مانده و دیگری پیشرفت کرده است؟ یکی فقیر مانده و دیگری غنی و بی نیاز است؟ چرا بیش از 95% ثروت جهان متعلق به فقط حدود 5% جمعیت دنیاست؟ آیا می توان علت را در بعد فردی، ژنتیک، ساختار فیزیولوژیک و ... در بعد ملی و اجتماعی، در ذخایر زیر زمینی، آب و هوا، نژاد، ساختار اجتماعی و ... پیدا کرد؟ توزیع ثروت های خدادادی به شکل منابع زیرزمینی و مواهب طبیعی، تنوع آب و هوایی، نژاد و رنگ پوست و ... هیچ کدام و در هیچ تحقیقی نتوانست دلیلی برای تفاوت باشد. که همان طور که می بینیم گاه این ذخایر در کشورهای جهان سوم بسیار غنی تر می باشد ولی حتی خود قدرت استفاده از آن را ندارند. تحقیقات بیشتر در زمینه های فردی و ارتباطات اجتماعی به این نتیجه رسید که هوش گوهری گران بها و لازم برای پیشرفت می باشد؛ اما ثابت گردید که این درّ ارزشمند برای رسیدن به تمام قابلیت های یک فرد و یا جامعه کافی نمی باشد. این نوع هوش نمره ی ما را تعیین می کند و یا رتبه ی کنکور ما را پیش بینی می کند. معلومات ما را بالا می برد و می تواند بگوید من چه کاره می توانم بشوم. ولی آیا هر نمره اولی موفق است؟ آیا هر فرد تحصیل کرده ای به تمام پتانسیل های خود در زندگی دست می یابد؟ با کمی دقت در محیط پیرامون خود بسیاری اوقات به افراد دارای هوش بالا و تحصیلات عالی می رسیم که گاها با وجود موقعیت اجتماعی و مالی خوب در اداره ی زندگی شخصی خود با مشکلات بسیاری دست به گریبانند . در طرف مقابل چه بسیار افرادی که با حداقل سواد در عرصه ی زندگی فردی و اجتماعی نقش بسیار بارزی داشته و با نشاط و شادابی زندگی می کنند.حتی نقش راهبری بر عهده گرفته و نه تنها زندگی مفید و موفقی داشته که مدیریت سازمانهای بزرگی را بر عهده داشته که گاه بسیاری آدمهای و با هوشتر در آن و تحت امر و مدیریت آنها به کار مشغولند.