دلم گرفته و آسمان ذهنم ابری و کویر تشنه روحم برای بلع قطره ای باران به سوی آسمان دهان گشوده است.یاذ می آرم از کودک ده ساله کتاب فارسی کلاس چهارم ابتدایی: ده ساله شاد و خرم نرم و نازک چست و چابک.دوست داشتم مانند او میدویدم همچو آهو میپریدم از سر جو و دور میگشتم زخانه.اما کو پای کودکانه نه دل را قرار است و نه پای را توان فرار. اما کجا باید آرام گرفت و به کجا باید گریخت.من نشسته ام همینجا سر قرار همیشگی با دنیایی از شوق اما اندکی نگران .غم دلم را گرفته که اگر بیایی با سوز خواهم گفت اما نه ،اگر بیایی دیگر غمی نیست.راستی نکنه همینجایی پس خود را نشان ده تا عقده دل واکنم اگر هم دوری آدرس میخوای بدم که داری راستی بلیط بفرستم خلاصه منتظرم بیا دیر نکنی سواره یا پیاده فرقی ندارد با پیشکش یا بدون هدیه عزیزی فقط بیا سرقرار همیشگی شهر وفا خیابان دوست کوچه انتظار کاشی دیدار من نشسته ام تا بیایی